بنیتا جونمبنیتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

بنیتا عسل خاله

7 روز هفته با بنیتا..

وقتی یه خواهرزاده ی شیرین و شیطون داشته باشی که همشم دلت میخواد پیشت باشه دیگه همه وقتتو باید بذاری واسش  و همه سرگرمیت میشه اون. دلتم طاقت نمیاره نبینیش و وقتی میاید پیشت هی میگی نریییییییید حالا بازم بمونیییییییید     شنبه  که پیش ما بودید و شبشم موندید و پست قبلی رو واست گذاشتم تا فردا شبش نگهتون داشتیم و کلی پیش خاله بودی و صبح از خواب که پاشدی بازی کردیم تا ظهر.ولی ظهر یه کم حال خاله خوب نبود و خوابید تا بعد از ظهر و بعدش دوباره بازی کردیم.فسقلی خاله یه کار ایی میکنی که ادم خندش میگیره.هرجای باریک و تنگی که میبینی میخوای بری همونجا خودتو جا بدی..یا رو پله های خیلی کوچولو که اصلا جای نشستن نیست مثل پله کوچ...
31 مرداد 1393

این روزهای ما

سلام عزیز دلم ببخشید که خاله چند روزی درگیر بود و نتونست زودتر بیاد و الان بعد از 10 روز اومده که واست بنویسه.تو این 10 روز شما هم مهمونی رفتی هم خونه مامانی اومدی و 2  تا پنج شنبه و جمعه هم پیش من و مامانی بودی که این هفته که گذشت اخرین هفته بود.روز 4شنبه 22 مرداد هم تولد خاله بود که با شما و دایی جون و زن دایی و مامانی و بابایی شام رفتیم بیرون ولی متاسفانه عکس نگرفتیم.خیلی خوش گذشت بهمون.هفته ی پیش هم با مامان و بابا خونه دوست مامانت الهام جون دعوت بودید که گفتن خیلی هم شیطونی کردی و اصلا یه جا ننشستی و بعد از خوابیدن شما مامانت تونسته کمی با دوستش اختلاط کنه.از وقتی که راه افتادی فقط دوست داری بری و به همه جا سرک بکشی.مامانت ...
25 مرداد 1393

بنیتا و خونه مامانی

کوچولوی خاله هر روز که میگذره اینقدر شیرینتر میشی و وابستگیمون بهت بیشتر میشه که خیلی زود زود دلمون و است تنگ میشه.من و مامانی وقتی خونمون نیستی همش یاد کارات میفتیم و دلتنگت میشیم.مثلا وقتی صدای موتور یا ترمز ماشین میاد از بیرون مامانی قیافشو مثل وقتایی میکنه که تو میترسی   و دلمون واست ضعف میره..یا وقتی اهنگ تبلیغ پفک نمکی لووسی از تلویزیون پخش میشه که تو خیلی دوسش داری و همین میاد خودتو با اهنگش تکون تکون میدی و دست میزنی من و مامانی به هم نگاه میکنیم و لبخند میزنیم و میگیم جات خالیه.. ی ا وقتی وسایلت که اینجا هست رو میبینیم..اخه از هر وسیله ی ضروری یکی هم خونه ما داری.مثل شیشه شیر..قاشق مخصوص غذات..پوشک..رختخواب..شیر خشک..حوله..و ...
15 مرداد 1393

13 ماهگی بنیتا جونی

               ماهگیت مبارک ع زیزم                                                                                                     شب قبل مامانت واست کیک گرفت و رفتیم باغ نشستیم.تازگی ها دیگه اصلا 4 دست و پا نمیری و فقط بلند میشی یواش یواش...
11 مرداد 1393

عکس هایی از 1 سالگی بنیتا

عزیز دلم ا ز حموم اومده         بنیت ا وقتی از یه چیزی حرصش میگیره قیاف شو اینطوری میکنه           که ما هم حواسشو به یه چیزی پرت میکنیم که یادش بره این حرکت ..     بنیت ا وقتی میخواد بگه یه چیزی ت رسن اکه مثلا صدای باد یا موتور میاد از بیرون   اینطوری میکنه..اون گوشه ام خیلی علاقه داره بره و دالی کنه..       ت ازگی عاشق اینی که یه کیف بگیری دستت هی راه بری..       بنیت ا دال...
10 مرداد 1393

ماه رمضان و بنیتا

بنیتا جونم امسال دومین ماه رمضون زندگیتو گذروندی و کلی هم مهمونی های   افطاری رفتی و بهت حسابی خوش گذشت.ما و خاله های مامان هر سال نوبتی   همه رو افطاری دعوت میکنیم و امسال و سال قبل شما هم به جمعمون اضافه   شدی که پارسال خیلی کوچولو بودی و همش خواب بودی تو مهمونیا.ولی امسال   یه عالمه بازی و  شیطونی کردی..   اولین مهمونی خونه مامان جون مامانت بود که چون مامان سحر 5شنبه و جمعه ها   میره تهران و شمارو میذاره پیش ما با من و مامانی و بابایی رفتیم اونجا   افطاری.من و مامانی بهت غذا دادیم و حسابی مواظبت بودیم و چون همش ...
5 مرداد 1393
1